حافظه ام را مرور می کنم ، به یاد می آورم زمان های خاصی را ، دست نابینایی را گرفتم و از خیابان عبورش دادم و پس از عبور به خود مغرور شدم که من برترینم . آن جایی که محتاجی از من طلب کمک کرد و من کمکش کردم و مغرور شدم ؛ یا زمانی که به خاطر استعداد خدادای مغرور شدم و خود را بی دلیل بالا بردم و تکبر ورزیدم یا ....
پی نوشت یک : (سوره قصص – آیه 83)
پی نوشت دو : دو هفته ای مسافر بودم...یک سفر پر از تجربه و خاطره ....